جدول جو
جدول جو

معنی ساز و سامان - جستجوی لغت در جدول جو

ساز و سامان
سر و سامان، راه و رسم
تصویری از ساز و سامان
تصویر ساز و سامان
فرهنگ فارسی عمید
ساز و سامان
(زُ)
ساز و رسم. ساز و آئین. ساز و پیرایه. راه و رسم. رسم و راه:
پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده
هم برآن آئین که حج را ساز و سامان دیده اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 101).
رجوع به سازشود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سر و سامان
تصویر سر و سامان
اسباب خانه، لوازم زندگی، نظم و ترتیب و آراستگی در خانه و زندگانی یا در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رُ)
اسباب و لوازم: سر و سامان جنگ ایشان را دریافتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603).
چو بارنامۀ سامانیان همی نخرند
غلط شده سر و سامان و راه و رفتارم.
سوزنی (دیوان، نسخۀ خطی مؤلف ص 148).
، چاره. درمان:
علاج درد بیدرمان ندانست
غم خود را سر و سامان ندانست.
نظامی.
، نظم و ترتیب:
گر خراسان پسر عالم سام است منم
که ز عالم سر و سامان به خراسان یابم.
خاقانی.
گو خلق بدانند که من عاشق و مستم
در کوی خرابات نباشد سر و سامان.
سعدی.
- بی سروسامان، مضطرب. پریشان. نگران. آشفته:
گر تو زین دست مرا بی سروسامان داری
من به آه سحرت زلف مشوش دارم.
حافظ.
، حقیقت. کنه:
هرچند سخن گوید طوطی نشناسد
آن را که همی گوید هرگز سر و سامان.
ناصرخسرو.
، آغاز و انجام
لغت نامه دهخدا
تصویری از سر و سامان
تصویر سر و سامان
نظم و ترتیب آراستگی، اسباب و لوازم زندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سر و سامان
تصویر سر و سامان
((سَ رُ))
آراستگی، نظم و ترتیب، اسباب و لوازم زندگی
فرهنگ فارسی معین
تجهیز کردن، تجهیزات
دیکشنری اردو به فارسی