ساز و رسم. ساز و آئین. ساز و پیرایه. راه و رسم. رسم و راه: پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده هم برآن آئین که حج را ساز و سامان دیده اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 101). رجوع به سازشود
ساز و رسم. ساز و آئین. ساز و پیرایه. راه و رسم. رسم و راه: پس برای عمره کردن سوی تنعیم آمده هم برآن آئین که حج را ساز و سامان دیده اند. خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 101). رجوع به سازشود
اسباب و لوازم: سر و سامان جنگ ایشان را دریافتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). چو بارنامۀ سامانیان همی نخرند غلط شده سر و سامان و راه و رفتارم. سوزنی (دیوان، نسخۀ خطی مؤلف ص 148). ، چاره. درمان: علاج درد بیدرمان ندانست غم خود را سر و سامان ندانست. نظامی. ، نظم و ترتیب: گر خراسان پسر عالم سام است منم که ز عالم سر و سامان به خراسان یابم. خاقانی. گو خلق بدانند که من عاشق و مستم در کوی خرابات نباشد سر و سامان. سعدی. - بی سروسامان، مضطرب. پریشان. نگران. آشفته: گر تو زین دست مرا بی سروسامان داری من به آه سحرت زلف مشوش دارم. حافظ. ، حقیقت. کنه: هرچند سخن گوید طوطی نشناسد آن را که همی گوید هرگز سر و سامان. ناصرخسرو. ، آغاز و انجام
اسباب و لوازم: سر و سامان جنگ ایشان را دریافتم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 603). چو بارنامۀ سامانیان همی نخرند غلط شده سر و سامان و راه و رفتارم. سوزنی (دیوان، نسخۀ خطی مؤلف ص 148). ، چاره. درمان: علاج درد بیدرمان ندانست غم خود را سر و سامان ندانست. نظامی. ، نظم و ترتیب: گر خراسان پسر عالم سام است منم که ز عالم سر و سامان به خراسان یابم. خاقانی. گو خلق بدانند که من عاشق و مستم در کوی خرابات نباشد سر و سامان. سعدی. - بی سروسامان، مضطرب. پریشان. نگران. آشفته: گر تو زین دست مرا بی سروسامان داری من به آه سحرت زلف مشوش دارم. حافظ. ، حقیقت. کنه: هرچند سخن گوید طوطی نشناسد آن را که همی گوید هرگز سر و سامان. ناصرخسرو. ، آغاز و انجام